چنان خوش،شاد،گرم و پویا
که گفتی به سرمنزل آرزوها رسیدیم !! دریغا دریغا ندیدیم که دستی در این آسمانها چه
بر لوح پیشانی ما نوشته است .
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم که آب و گل آدمی با غم سرشته است .
فریب و فسون جهان را تو کر بودی ای دوست،من کور بودم...!
از آن روزها عمری گذشته ست
من و تو دگرگونه گشتیم،دنیا دگرگونه گشته ست
در این روزگاران بی روشنایی،در این تیره شبهای غمگین که دیگر
ندانی کجایم!!!
ندانم کجایی......!!!
پ.ن:اینو قبلا هم نوشته بودم توی وبلاگم اما به حالو هوای این رووزام خیلی میخوره!.....